در این قسمت داستان پیدا کردن خودم(رضامحمدی) و عشقم را بازگو میکنم.
سال ۱۹۵۵ رضا محمدی، همزمان با تاسیس اولین شرکت ایلان ماسک کودکی متولد شد که از ابتدا هم با دیگران فرق داشت. اهل حرف زدن نبود و همیشه سکوتی خاص تمام وجودش را فرا گرفته بود. شاید به خاطر اینکه اگر رویاهای بزرگش را بازگو میکرد اطرافیان او را به تمسخر میگرفتند.
داستان دقیقا از جایی شروع شد که انتظار هیچ شروع موفقی در آن دیده نمیشد. شهری در ۱۵۰ کیلومتری جنوب استان اصفهان که دومین شهر مرتفع ایران و یکی از زیباترین مناطق جهان است.
در این شهر تمام داستانها حول نشدن و نتوانستن بود. اما تا چشمانش بسته میشد بزرگترین رویاهای جهان در ذهنش جا به جا میشد و همان روزها بود که شبانه روز برای رسیدن به این رویاها دعا میکرد. دعا تنها کاری بود که در آن شرایط سخت بدون هزینه انجام میشد. اما…
اما
رضا محمدی کودکی بود که نمیخواست تسلیم سرنوشت باشه.
آن زمان مجلهای به دستم رسید که از ثروت افسانهای بیل گیتس که آن زمان ثروتمند ترین انسان جهان بود صحبت میکرد. نمیدونستم چطور ولی میخواستم مثل بیل گیتس یک میلیارد دست به خیر باشم.
آن زمانها نمیدونستم موفقیت چیه.
ولی در تلاش بودم که همیشه متفاوت عمل کنم. من از کودکی خودم را تصور میکردم که در مقابل جمع بزرگی ایستادهام و از دلایل و رازهای موفقیتم سخن میگویم.
اما رضای ساکت خجالتی کجا و سخنرانی کجا. شهر کوچک ما کجا و موفقیت کجا. من کجا و رسیدن به ثروت بیل گیتس کجا.
ولی اکنون میدانم که فاصله من تا رسیدن به ثروتهای افسانهای فقط به اندازهای است که بتوانم در ذهنم تغییر ایجاد کنم و من هم متعهد شده ام که هر روز حتی اگر به میزان کم اما تغییراتی در ذهنم بوجود بیاورم تا من را به چیزهایی که دوست دارم برساند.
من رضا محمدی هستم. متولد ۲۲ مهر ماه ۱۳۷۴ و امروز که این این متن رو درباره خودم مینویسم یک روز از تولد ۲۶ سالگی من گذشته. در این سالها همیشه دوست داشتم رضا محمدی یک فرد اثر گذار و الهام بخش برای زندگی خودش و دیگران باشه.
راستی میدانستید که سال تولد من مصادف بود با تاسیس اولین شرکت ایلان ماسک.
شاید زمانی دوست داشتم شبیه بیل گیتس یک شرکت بزرگ کامپیوتری داشته باشم ولی اکنون دوست دارم همچون ایلان ماسک ناممکن ها را ممکن کنم.
میدانید چرا احساس نزدیکی عیجیبی با ایلان ماسک دارم؟
چون که شروع کار او به عنوان یک کارآفرین همزمان با تولد من بوده است.
از همون زمان کودکی خودم رو همیشه در حال سخنرانی برای تعداد زیادی از مردم میدیدم ولی خودم باورم نمیشد یه روز بتونم سخنرانی کنم. چون رضا محمدی همیشه کم حرف، ساکت و خجالتی بود.
اما همیشه افکار بزرگی تو سرم بود که میدونستم نشون میده من نمیخوام معمولی باشم. همیشه به خودم میگفتم خدایا کاری کن رضا محمدی انسان بزرگی بشه و بتونه به زندگی بندههای تو کمک کنه.
از کی فهمیدم نوشتههای من اثرگذاره
من وقتی راهنمایی بودم یه معلم انشای خوب داشتم.
اما اون موقع چون من وارد نوجوانی شده بودم شرایط روحی خیلی بدی رو تجربه میکردم.
اون موقع من معلم انشا مون رو خیلی اذیت میکردم. مثلا یکیش این بود که همیشه بدون انجام تکالیف و بدون انشا سر کلاس حاضر میشدم.
ولی از اونجایی که معلم ما خیلی مهربون بود بهم میگفت میتونی همین جا انشا بنویسی یا صفر بگیری.
من با دقت به انشای بقیه همکلاسی ها گوش میدادم و چون اسم خودم آخر همه بود انشای همه رو ترکیب میکردم و خودم بهش یه سری خلاقیت اضافه میکردم که اون موقع نمیدونستم خلاقیت محسوب میشه و میرفتم و ۲۰ میگرفتم.
اما همه اینا باعث نشد بفهمم نویسندهی خوبی هستم تا اینکه یه روز یکی از انشاهایی که در مورد پدرم نوشته بودم اتفاقی به دستش رسید و مادرم گفت بابات انقدر خوشش اومد که گریه کرد.
خب این نشون میداد متن تاثیر گذاری نوشته بودم ولی راستش رو بخواین هنوز هم خودم باورم نمیشد نویسنده خوبی هستم.
داستان وبلاگ نویسی از کجا شروع شد؟
یکی از فامیلهای ما که اسمش صادق بود و خیلی درس خونم بود تو مدرسه ما درس میخوند. یعنی من تو مدرسه اونا درس میخوندم چون صادق ۲ سال از من بزرگتر بود.
صادق بهم یه خورده کار با فتوشاپ رو یاد داد و بهم یاد داد چطوری میتونم یه وبلاگ داشته باشم. اون زمان من یه وبلاگ توی سایت بلاگفا که معروف ترین وبسایت برای ساخت وبلاگ بود ساختم و هر روز بهش سر میزدم و چون اون موقع طرفدار دو آتیشه استقلال بودم تمام مطالب من حول کری خوندن برای پرسپلیسی ها میچرخید.
راستی اینم بگم که اکثرا سر صف مدرسه قرآن و مقاله میخوندم و جایزه میگرفتم.
مقاله های من تو کلاس پرورشی همیشه ۲۰ بود ولی چون به خودم باور نداشتم به معلم میگفتم از اینترنت پیدا کردم و اونم به جای ۲۰ بهم ۱۷ میداد.
دردناک نیست؟
استارت آموزشهای من
وقتی وارد دبیرستان شدم حالم زیاد خوب نبود. میدونستم یه چیزی در من کمه که باید کاملش کنم. یه روز تو زمان انتخابات شورای مدرسه یکی از بچه ها رفت تا خودش رو سر صف معرفی کنه. انقدر قشنگ سخنرانی کرد که همه ما بهش رای دادیم و اونجا بود که فهمیدم فن و بیان و سخنرانی چیه.
رفتم دنبالش و توی اینترنت گشتم. اون موقع بهترین دوست من کامپیوترم بود و همینطور اینترنت کامپیوترم.
خب وقتی خوب توی فضا وب گشتم وبسایت های آموزشی رو برای اولین بار پیدا کردم که هم تونستم روی خجالت خودم و هم روی ابعاد دیگه شخصیتم کار کنم.
تدریس، آموزش، سخنرانی
یه روز قرار شد یکی از درس های دین و زندگی سال پیش دانشگاهی رو تدریس کنم. جاتون خالی خیلی براش تمرین کردم و یه هیجان خاصی داشتم. عین یه سخنران حرفه ای اسلاید طراحی کردم و خودم رو آماده کردم.
در کمال ناباوری رضا محمدی که همیشه ساکت و خجالتی بود تونست ۲ ساعت بچه ها و همینطور معلم رو میخکوب کنه در حدی که معلم بهش گفت میتونی بیای این درس رو تو بقیه مدارس هم توضیح بدی.
من فهمیدم یه استعداد علاقه خیلی زیادی به سخنرانی و درس دادن دارم.
خلاصه که روی خودم کار کردم تا این که سال ۹۷ رسما تصمیم گرفتم آموزش و سخنرانی رو به عنوان شغل خودم انتخاب کنم. دوره آموزشی حرفه ای رو شرکت کردم و برای جور کردن پول دوره پیانو خودم رو فروختم.
یعنی عزیز ترین دارایی خودم.
به هر سختی بود به تهران رفت و آمد میکردم و سعی میکردم به بهترین شکل ممکن تکالیف دوره ای که شرکت کرده بودم رو انجام بدم.
این تلاش ها تغییرات زیادی رو در شخصیت من بوجود آورد.
عاشق تغییر کردن و تغییر دادن
وقتی تونستم روز به روز بهتر بشم عاشق کارم شدم.
من که تا دیروز نمیتونستم کاری انجام بدم الان میتونستم جلوی جمعهای بزرگی سخنرانی کنم.
میتونستم خودم دوره آموزشی طراحی کنم.
میتونستم وبسایت بسازم.
میتونستم مقالههای پر بازدید و جذاب بنویسم.
میتونستم با جسارت جلوی دوربین صحبت کنم و کلیپ های جذاب بسازم.
پس وقتی متوجه شدم مطالعه و آموزش چنان تاثیر مثبتی در زندگی من گذاشت بیشتر به آموزش و سخنرانی و همینطور تغییر خودم علاقه مند شدم و دوست داشتم این راه رو به دیگران هم آموزش بدم.
رضا محمدی که در کودکی رویای سخنرانی رو در سر میپروروند الان میتونست سخنرنی کنه.
خودشناسی با تولید محتوا چی میگه؟
هدف این متد دقیقا کاریه که خودم انجامش دادم.
من در زمانی که آموزش به دیگران رو شروع کردم معمولا دست روی موضوعاتی میذاشتم که خودم مشکل دارم و با حل کردن مشکل در خودم اون رو به دیگران هم آموزش میدادم.
مشکلاتی مثل خجالت، هدفگذاری، برنامه ریزی، توسعه فردی، و حتی مطالعه.
و در آخر هم اعتماد به نفس و عزت نفس
من به مدت نزدیک به دو سال بیشتر وقتم رو در حال تولید محتوا در موارد بالا بودم و با انجام مرتب تولید محتوا هم به خودشناسی عمیقی رسیده بودم و هم از طریق این کار کسب درآمد میکردم.
در واقع هم کشف رسالت و علاقه واقعی خودم و هم کسب درآمد.
این مدت همون خودشناسی با تولید محتواست.
یعنی اینکه نقاط ضعف و قوت خودت رو پیدا کن. در اون موارد تولید محتوا کن. کم کم هم علاقه خودت رو پیدا می کنی و هم به خاطر شیرینی کار تولید محتوا با اشتیاق به خودشناسی خواهی رسید.
در همین راستا من تونستم اولین دوره خاص خودشناسی با تولید محتوا با عنوان صفر تا صد تولید محتوا رو در اختیار شما عزیزان قرار بدم.