“شایع شده بود که بهلول حکیم در بازارچه شهر مغازه ای برای خودش دست و پا کرده. اما این مغازه بسیار عجیب و غریب است.”
این خبری بود که خبرچینان هارون الرشید به او داده بودند.
هارون الرشید بدون معطلی لباس های مبدل به تن کرد و همراه عده ای از چاکران به سمت بازار حرکت کرد.
هارون وقتی به بازار رسید پرس و جو کرد و به سمت مغازه بهلول رفت.
با کمال تعجب دید مغازهای خالی از جنس قرار دارد. بهلول نشسته و یک صندلی خالی هم در مقابلش قرار دارد.
داخل شد و از بهلول پرسید:
این دیگر چه مغازه ای است، نه جنسی دارد و نه سردری، فقط خودت و این صندلی، پس تو چه میفروشی؟
بهلول نگاه معنا داری به خلیفه کرد و گفت:
من حرف میفروشم
هارون:
حرف؟! مگر داریم؟ مگر میشود؟ حال نرخ حرفهای تو چقدر است؟
بهلول:
از ۴ سکه تا ۱۰۰۰ سکهای داریم. تو چه حرفی میخواهی؟
هارون:
یکی از آن چهار سکهای ها به من بگو
بهلول:
ابتدا ۴ سکه را بده.
سکه ها را گرفت و آنگاه گفت:
هر وقت ماست میخوردی مواظب باشید روی لباستان نریزد.
خلیفه جا خورد. رنگ رخسارش همانند لبو شده بود و با عصبانیت گفت:
این را که خودمان میدانستیم. این چه حرفی بود که به ما فروختی؟
بهلول گفت:
می دانستید. اما اکنون که بابت آن ۴ سکه پرداخته اید همیشه مواظبید که ماست روی لباستان نریزد.
خلیفه هم سخن بهلول را پذیرفت.
این داستان نشان میدهد که چرا امثال من که در تدریس و آموزش فعالیت میکنیم برای دورهها و کلاسهای خودمان مبلغی معین میکنیم.
این کار علاوه بر سود رسانی به خودمان و کمک به فرایند آموزش باعث میشود شما بهتر به مطالبی که میآموزید عمل کنید و تغییرات سریع تر در زندگی شما حاصل شود.